Friday, February 29, 2008

یک عکس خوب ، یک عکاس خوب

خب عکس پست قبلی یکی از بهترین عکسایی هستش که تو چند وقت گذشته دیدم
جالب دونستم یکمی راجع بهش بنویسم
موضوع وقتی جالبتر میشه که خودت اون لحظه رو تجربه کرده باشی و بخوای از بیرون نگاه کنی
از چشم دوربین
از چشم ...
عکاس!
علاوه بر این که کادر بندی عمودی بوده، نحوه پخش فضاهای خالی و سوژه ها کاملن دلالت برعدم تاکید بر جزء و بر عکس نگاه به کل دارد
چهره راحت شخض داخل عکس (عکس گیرنده شونده یا معکوس :دی) کاملا بی خبری او از چکانده شدن دکمه ی شاتر را نمایان میکند
(یه خصوص که ابروهاش سر جاشه :)))
نور عکس و بازتاب تصویر بیرون روی دیوار صیقلی یک روز آفتابی و یک فضای گرم رو یاد آور میشود که با دیدن فنجان ها و چای کیسه ای اطمینان به این موضوع بیشتر هم میشود
در اینجا عکاس با یک ترفند کاملن رندانه و تحسین برانگیز با قرار دادن گوشه ای از لیوان دیگر در تصویر بر وجود شخص دوم و یا به قولی خودش تاکید نموده
رنگ بندی نیمه ی پایین عکس دارای کنتراست بیشتری نسبت به نیمه ی بالایی عکس است و چشم را متوجه خود می کند اما در کل وزن رنگی قسمت پایین بیشتر از بالای عکس نیست و کلیت مجموعه ی داخل عکس رو سالم نگه میدارد
نکته جالب شباهت میان رنگ قیره قسمت پایین با محتویات قسنت سفید همان نیمه است
در عین حالی که عکاس بر موضوع کلیت آن فضا تاکید دارد نمیتوان از نگاه به بیرون کادر فرد حاضر در عکس چشم پوشی کرد
به خصوص که انعکاس سبز رنگ عینکش (که کاملن با تونالیته های دیگر موجود در عکس متفاوت است) حاتی تاکید گونه دارد
نگاه رو به بیرون بیننده را مشتاق به تصور کردن فضای خارج از کادر میکند
واینجا باز تاکیدی برسوژه عکس ، یعنی فضای محیط عکس می یابیم
البته احتمالن نگاه شخص و دهان نیمه بازش به عبور فکری کوچک و شاید خاطره ای زیبا از ذهنش مربوط است واینجاست که عکاس آس خود را رو میکند و بیننده را درفهمیدن کامل آن فضا ناکام میگذارد
به فرد داخل عکس نگاه کنید ، میتوان هر لحظه منتظر بود که برگردد و بگوید "خب کجا بودیم؟"
----------------------------------------------------------------------
عکس بدون هرگونه ویرایش و برش قرار داده شده

لب خند 2



هوا سرد است
پنجره را باز میکنم
و دود
می پیچد در فضا
هدیه آبی ولنتاین در دستم
دوستش دارم

Thursday, February 28, 2008

لب خند

خداحافظی میکنم
و لبخندی حل میشود در صورتم
.
.
همان شب در سیرتم

Wednesday, February 20, 2008

طبق آخرین گزارشات رسیده


حریم خصوصی برای من از فاصله ی یک میکرونی پوستم آغاز میشه
نه یک میکرون کمتر نه یک میکرون بیشتر
برای دیگران هم در همین حد که نظرشان برای خودشون محترمه حق قائلم
نه یک قدم کمتر نه یک قدم بیشتر

مگر افراد خاصی که وارد حریم خصوصی ام شده باشن
برای من مهمون نه تنها خر صاحبخونه نیس ، بلکه بسیار عزیز و گرامیه
اما هیچ وفت به خاطر حرف دیگران نقش پدر و پسر و الاغشون رو بازی نمیکنم
گاهی اما حریم خصوصی افراد مشترکه
و همه قوانین نانوشته ی اونو رعایت میکنن
و حتی ممکنه یکی قوانین اون یکی رو چشم بسته قبول کنه
ولی به هر حال اون هم قوانین خودشو داره

هرچند بهشون عمل نکنه
شاید خودخواهانه اس...

Monday, February 18, 2008

بیست و نه دوم

یک روز
یک سال ...
یک سال است قلبم تندتر میزند
یک سال است که هر روز صبح که بیدار میشوم جهت پرواز ذهنم معلوم است
یک سال است آسمان آبی تر است
یک سال است عذاب وجدانم قوی تر شده
---------------------------------------------
چقدر حرف زدیم
خداوکیلی تو بیشتر
ولی منم خیلی پرچونه بودما

پارسال همین روز بود
یه تکون کوچیک دادم ...
زیر برف موندم
----------------------------------------------
حالا که آشتی و دعوا کردیم و داریم میخندیم
بیا دستتو بده به من تا سال بعد...
آدممه! :D

Friday, February 15, 2008

و تو چه میفهی که چگونه در زندگی نسل پس از خودت ریدی؟

هفته های بن بست

.......هیچگاه دنباله رو فلسفه نبوده ام

شاید هیچ کس نتواند بفهمد لذتی که من از فهمیدن میبرم را
اما هیچ وقت نفهمیدن یا ندانستن عذابم نبوده
دلایل و جوانب مختلف یک مساله برایم بسیار جالب و لذت بخش اند اما اگر جوابی نبود نیهیلیست نمیشوم

زندگی را دوست دارم چون دوستش دارم ، اما دلیل داشتن برای زندگی کافی نیست ، و دلیل نداشتن برای زنده نبودن!
دوست دارم دلیل را برای کارهایم، اما نه همیشه و هرجا
مثلا مواردی را کشف کرده ام .. نه با آزمایش و استنتاج که با شهود ...
اما در راهی قدم میگذارم که به آن اعتقاد داشته باشم
نه فایده ، نه احساس تنها به حقیقت اعتقاد دارم
و حقیقت برای من آن چیزی است که بر آیند تعقل و شهود و دانش به دستم میدهد

پس نه هیچ گاه فلسفه دان بوده ام و نه مومن...
هیچ گاه به خاطر دلیلی عقلانی خودم را نفریفتم و سعی کرده ام احساس و یا شهود بی واسطه عقلم را کنار نزده باشد
مهم اعتقاد من در آن لحظه در مورد موضوع بوده ، برآیند دیده ها و شنیده ها و خوانده ها و عقلکم...

به سنت گرایی متهم شده ام و به مدرن بودن، اما من تنها کاری که میکنم زندگی کردن است...


----------------------------------------------------------------------------------
به نظرم در یک طراحی معمارانه نه کارکرد به تنهایی مطرح است و نه زیبایی شناسی طراح و افکار او و نه اقتصادی بودن محض طرح
البته طرح معماری یک اثرامپرسیونیستی انتزاعی نیست و همچنین نه یک ترسیم فنی منظم
همه چیزدر راستای هدفی که طرح دنبال میکند به تعامل میرسند

البته قبول دارم طرحم جای کار بیشتری داشت اما به هیچ وجه دلیل انکار موارد خوب اون نمیشه

کاش لاافل ابرادای اساسی ام رو میگفتی ..
توقع سواد نداریم ، اما برای یک مدرس دانشگاه شعور لارمه!
هرچند کافی نیز نباشه

به نظر تو "مدرن تر " یعنی چی؟
مگه مدرن،تر و خشک هم داره!؟