Saturday, September 5, 2009

دل تنگ .. لب سنگ




از سه چهار روز بعد از ا.وین
دلم تنگ شده
دلم بغض کرده
دلم میخوادت
بعد ، من که حالم خوب نباشه که خودم نمیفهمم
یهو چشم باز میکنم میبینم حالم خوش نبوده
منگ بودم
بعد امشب فهمیدم این مدت حالم چه خوب نبوده
و تو چقدر تو این مدت هوام رو داشتی
و من چقدر باید بغلت کنم
و شاید اشکمم در بیاد تا خوب بشم
برای همینه که هر آدمی تو هر آغوشی نیست

اونروز یادته از تو یادگار سیحون بهت زنگ زدم؟
خیلی قبل بود
یه روز صبح
چند تا عکس هم دارم ازش
یه جمله نوشتم تو دفترم
که بعد بزارم اینجا
تو بهشت زهرا هم میومد به ذهنم
وقتی بین ما قبر بود
اونروز هم با چشمای بسته مدام تو ذهنم بود
ولی تاریخ مصرفش گذشت
امشب مینویسمش برای ابراز همدردی با کلی دیگه
نه برای کشته شده ها ، نه برای خانواده هاشون...
برای کسایی که شب ها با یاد این بچه ها میخوابیدن
.
.
.
.
بیا تا تلخ نشویم..
بیا تا بخندیم..
که مرگ شاید از فاصله ی میان دو بوسه..
به ما نزدیکتر است..