Sunday, December 30, 2007

روزهای سخت پیله


بال بزن

پروانه شو

برقص

برای خودت

برای دل کوچکت برقص

پروانه باش تا گلی تورا در آغوش بگیرد

Saturday, December 29, 2007


Lost in translation!!

واقعن زجر آوره یه پست بزرگت درست وقتی تموم شد ویرایشش بپره و تو بمونی و حوضت...
.
.
.
یکی از موزیکای خوب و دوست داشتنی
غرق شو و این کریسمس بی حال امسال رو یک رنگ و بویی بده
------------
------------

Friday, December 28, 2007

بیا تا خون برافشانیم

فریاد در گلویم می خشکد
عقٌم را زده یا نزده قورت میدهم


یکی جلوی این مردک لا ابالی را بگیرد
چه کسی گفته که گوسفند بد است


من که هیچم
پس چرا هیچ نمانم؟


این شهوت صفر و یک شدن چیست؟این رفتن و باز رسیدن به همان جا

این رفتن بی انتها برای چه؟این همه وسواس و مراقبت !؟


موش تو سوراخ نمیرفت
جارو به دمبش میبست


کو جلو ؟
کو عقب ؟


تفاوت لزومن خوب است؟
عدم تکراری شدن همان تفاوت است؟
بیا...
بیا کمی وحشی شویم

Wednesday, December 19, 2007

پیشرفت



یه جنبه خوب داره ، که همونیه که بهش میگن پیشرفت
و یه جنبه بار خوب ولی تلخ

وقتی به یکسال پیش فکر میکنم کیبینم چقدر مزخرف بوده ام
حتی یه جاهایی خودمو دارای مشکلات روانی ، مثل غرق شدن تو خیالات و باور اونا می دونم
طوری که خیلی از دوستام فکر میکردن بهشون دروغ میگم، ولی خودم عمیقن اعتقاد داشتم بهش

واقعن یکی از چیزایی که باعث شد من تو دوره ی مدرسه درس خون نباشم همین بود
واقعن آروم بودم، دوستام شاهدن
ولی این ذهن فوق العاده خلاق یا بهتر بگم فوق العاده بافنده که داستان و شعر و سناریو و چرت و پرت و اتفاقات عجیب و غریب می بافت باعثش بود
بگذریم از سیستم غلط آموزشی که امروز گناه کودن بودن همه روی دوش اون گذاشته میشه

میگفتم که همیشه یه جورایی تو رویام؟
این قضیه به اضافه حس همگانی که جو میگره آدمو و بعدش تازه میفهمه چه موقعیت های جالبی داشته


بازی های کودکی ام هم همیشه بدون کوچکترین تحرکی بود :دی
یک اسب پلاستیکی بدون هیچ حرکتی جلوم بود و پشتش گل های قالی بود و بس ... ولی من تو غرب وحشی اون اسب رو در حال دویدن و فرار میدیدم


یادمه یه بازی بود با چشمام انجام میدادم :دی
سعی میکردم همه چیز رو دو تا ببینم و بعد آروم به هم دو تا تصویر رو نزدیک میکردم تا یکی میشد مث سایه ی اون یکی ... و هزار جور مسخره بازی بچگونه

یه بار که داشتم رو معلم دینی این بازی رو امتحان میکردم که از کلاس بیرونم کرد :دی
بعضی چیزا رو تو ذهنم میساختم ، مثلن شخصیت آرمانی ام رو ... گاهی انقدر توش غرق میشدم که اطلاعات اونو به جای خودم میدادم
پارسال تحت فشار کنکور چند بار سوتی های عجیبی دادم :))

اما از وقتی جدی با زندگی برخورد کردم و صبر های چندین ساله و مشکلات و رخوت چندین و چند ساله از روم کنار رفت زندگی چیز دیگه ای شد
برای همینه که کافیه تجربه ای نزدیک به تجربه ای دیگه داشته باشم... خیلی راحت میتونم تعمیم بدم و بفهمم اون یکی تجربه رو


حب دیگه برای این یلدا هم به اندازه کافی لو دادم خودمو :دی

-----------------------------------------

شب یلدا گذشتا !! ولی تمدید شد باز !! :)

Friday, December 14, 2007

رو به راه







دیدی چه زمان در گذره و ما ... انسانیم هرچی که باشیم

یه روز دویدی ، دویدم... زیر بارون بودیم

وقتی دور و برم رو نگاه کردم یک نفر بودیم

خواب...

بیداری...

چه فرقی میکنه

یه حس نوستالی توش بود ، ریز خنده وسطش...

صدا تو گوشم میپیچه

سیو و بکاپ ...
















انتهای جاده ی خاکی

به آسمان ابری می رسد

چند قطره باران

بر خاک


187

Wednesday, December 5, 2007

اگر با دیگرانش بود میلی....