Sunday, June 10, 2007

SHOCK !!!


هویج شدم یه لحظه ... به من میگن هویج ... از اون هویج زردا ...

وقتی بغض خودشو چپوند تو صدای تو تلفن ... ترسیدم ... که لعنت فرستادم به خودم

که کاش اصلن قلب نداشتم ... کاش یه بچه ببو یا لاشی ماشی بودم



تمام خاطرات با سرعت از جلو چشام گذشت و دیدم واقعن عجب پروژه ای بوده!

و مسئولیتش با منه ...



نمیدونم، هیچ وخ فکر اینجاشو نکرده بودم ... یعنی اصلن برام قابل تصور نبود که یه روز بغضت بگیره ...

خب هیچ کارم که نکنی یکی از اون بالا تاسارو دوباره میریزه و اینبار یه عدد ... یه موقعیت جدید ... شایدم جواب دعاهای خودم بود

در کل احساس خوبی نسبت بهش دارم ... و احساسم تا حالا بهم دروغ نگفته



بازم مث همیشه! زمان همه چیز رو حل میکنه ...

یه مدت کوتاه ... قول میدم ... هنوز به قولام اعتماد داری؟



از فکر این که بغض دوباره بیاد مو به تنم سیخ میشه ... که من اینکارو کردم؟

من با اون همه ادعا ... نمیذارم جز شوق چیزی اشک بیاره تو چشمات ... تا جایی که بتونم






در هر صورت کاریه که من شروع کردم.. بیشتر مسئولیتشم برا منه ... حالا هم تا آخرش میرم ... ثابت میکنم ... که بدونی اگه خسته شدی یا دستت ول شد و افتادی یه دیوار هست که پشتتو خالی نکنه

1 comment:

Anonymous said...

aghaye aziz..in hamzeha ro nazar tahe neveshtat dg! fek konam halle ha!2roste ha!migan 2roste