Saturday, May 26, 2007

برگ سبز


برگ ، برگ سبز ، یک برگ سبز چنار به دیوار اتاقم چسبانده ام

نمی شناسم ، نمیدانم ، نمیفهمم...ء

فرار از مشکلات را هم نمیخواهم.ء


صدا ، صدای خیابان خلوت نیمه شب ، صدای نفسهای دوستی در خواب

گیج شده ام....ء

چه میخواهم ؟ نمیدانم...ء



کتاب خواندن را دوست دارم ، حوصله اش را ندارم

فیلم دیدن را دوست دارم ، فرصتش را ندارم

پیشرفت را دوست دارم ، نظمش را ندارم

زندگی را دوست دارم ، ........ء

کتاب میخوانم ، فیلم میبینم ، ÷یشرفت میکنم ، زندگی میکنم ... ء

ولی ... ولی همیشه ... همیشه ی خئا یک جای کار می لنگد


جز ساعاتی ... در آن سفر ، پس از آن سفر .... چقدر سنتی گوش دادم!ء




به هر چیزی می توان شک کرد ... همه چیز را میتوان زیر سوال برد ... و باید حقیقت را یافت

که به حقیقت نمیتوان شک کرد ... دوستی ها ، شانس ، پاداش ، زندگی ، تفکر ، تعقل ، احساس ، روان ، قلم ، شعر ، کاغذ و .... همه قابل شک اند

اما حقیقت ... زیر سوال نمیرود ... عشق زیر سوال نمیرود .... نمیتوان به آن شک نمود (لا اقل برای من)ء

در برابر حقیقت ، سوال ارزشی ندارد

مثل نور بعد از ظهر از پشت پرده ها

ایراد نباید گرفت ، باید دل سپرد ... ء




No comments: